اشاره
گاهی چقدر حرف دلم را نمیزنم
سر میکشم به ذهنکسی/ که فقط منم
زل میزنم به رهگذرانی که رفتهاند
به خواب کوچهای کهپُر است از نبودنم
رو به خودم نشستهام و کفشهای من
هی جفت میشوند به سمتنرفتنم
بارانیام به خانه میآید بدون من
هر روز/ تا بفهمم/ یخ میزندتنم
تا ذره ذره کوه شوم در مسیر باد
آن وقت برفهای جهان شالْ گردنم
منسایه غروب که در فکر خودکشی
بر ریلهای یخزده راهآهنم
این چندمین شب استکه من دفن میشوم
رو به خودم/ به سمت منی که فقط منم
گاهی درست مثل خودمراه میروم
گاهی درست مثل خودم حرف میزنم
حرف را باید طد درد را باید گفت.